دانلود مستند شهید باهنر
دانلود مستند شهید باهنر با لینک مستقیم و کیفیت بالا
محمد جواد باهنر، در سال 1312 در شهر کرمان متولد شد. دومین فرزند خانواده بود و غیر از ایشان هشت خواهر و برادر دیگر هم بودند. محله ایشان معروف به «محله شهر» از محلههای بسیار قدیمی و مخروبة شهر کرمان به شمار میرفت. پدرش، پیشهور سادهای بود. زندگی بسیار محقرانهای داشت، مغازه کوچکی در سرگذر، که از این راه امرار معاش میکرد.
در پنج سالگی به مکتب خانهای سپرده شد که نزدیک منزلشان بود، چون اولاً در آن ایام مدارس چندان زیادی نبود، اگر هم بود، خانوادههای امثال خانواده ایشان به آن دسترسی نداشتند. در مکتبخانه بانوی متدینهای بود که قرآن را نزد ایشان خواند.
فداکردن امثال این شهدا برای ما یک مسئله مهم نیست ,گرچه خود واقعه و خود این افرادی که شهید شده اند در نظر ما همه عزیز و ارجمندند ,و آقایان رجایی و باهنر هر دو شهیدی که با هم در جبهه هاب نبرد با قدرت های فاسد هم جنگ و همرزم بوده اند.
و مرحوم شهید رجایی به من گفتند که من بیست سال که با آقای باهنر همراه بوده ام و خداوند خواست که با هم از دنیا هجرت کنند و به سوی او هجرت کنند .
امام خمینی (ره)
برای شادی روح " شهدا " صلوات
دانلود و توضیحات در ادامه مطلب ...
مدت زمان : 26 دقیقه
کیفیت : TVRip (عالی)
حجم کل : 109 مگابابت
کاری از : شبکه اول سیما
" منبع: MobinMedia.ir "
در همان خانه، نزد ایشان خواندن و نوشتن و درسهای معمول آن روز را فرا گرفت. با راهنمایی حجتالاسلام حقیقی به مدرسه معصومیه کرمان راه یافت. از آن به بعد، درسهای رسمی ایشان درس طلبگی بود. مدرسه معصومیه بعد از سالها بسته بودن در دوره رضاخان، بعد از شهریور 20 باز شده و چند نفر طلبه جمعآوری کرده بود. بعد از گذشت دو سه سال، ایشان نیز همراه چند نفر از دوستان خود وارد این مدرسه شد، تحصیلات جدید به صورت متفرقه و داوطلبانه انجام می شد. در سال 32 که 20 ساله شده بود، توانست ضمن ادامه تحصیلات دینی، به گرفتن پنجم علمی قدیم موفق شود. تا آن سال، درس را تا حدود سطح رسانده بود. در اوایل مهرماه 32 به قم عزیمت نمود. وضع مالی خانواده طوری بود که به هیچ وجه، قادر به پرداخت مخارج تحصیلی ایشان نبودند، ایشان از شهریه محدودی که آیهالله بروجردی در آن زمان میدادند (23 تومان درماه)، زندگی میکردم، البته بعد از مدتی 50 تومان هم از حوزه علمیه کرمان به آنجا حواله میشد. سال اول اقامتم در قم، در مدرسه فیضیه سکونت داشتم و توانستم «کفایه و مکاسب» را خدمت چند تن از استادان آن روز، مرحوم آقای مجاهدی و آقای سلطانی و دیگران، تمام کنم. از سال 33 به درس خارج رفتم، اساتید ما در درس خارج، عمدتاً رهبر بزرگوارمان آیهالله العظمی امام خمینی بودند که ما اولین درس خارج درس فقه و درس اصول را از محضر ایشان استفاده کردیم و تا سال 41 ، یعنی بیش از 7 سال، در خدمت ایشان بودیم، در مدت دو سال محضر درس ایشان را درک کردم. هنوز هم بسیاری از یادداشتهای درس آن روز به عنوان یادگار، ذخیره علمی خوبی برای ما باقی مانده است.
همچنین، سر درس مرحوم آیهالله بروجردی که درس فقهی بود، حاضر میشدیم. با اینکه به خاطر مرجعیت ایشان و گستردگی درس، از نظر شاگردان، کلاس صورت خاصی پیدا کرده بود، ولی تا پایان سال 40 که سال فوت ایشان بود، درس ایشان را ادامه دادیم، استاد دیگر ما، علامه طباطبایی بود که درس فلسفه «اسفار» را مدت شش سال در خدمت ایشان خواندیم، از درس تفسیر ایشان نیز استفاده کردیم. یادم هست، اولین روزهایی که درس تفسیر را شروع کردند، ابتدا درس میگفتند، سپس مطالب در جمع طلاب مورد بحث قرار میگرفت، بعد از رفع اشکالات، درس را مینوشتند که بعدها به صورت «المیزان»، دوره تفسیر عالی درآمد. ما از ابتدای سوره بقره به بعد در محضر ایشان بودیم و من یادداشتهای فراوانی دارم که خاطره پرباری از آن دوران میباشد. در آن دوران، درس امام پر شور بود، چون ایشان عمدتاً به تربیت طلاب میپرداختند و معروف بود، طلبههایی که میخواهند بیشتر درس بخوانند و اهل فکر و تحقیق و کار هستند، در درس ایشان شرکت میکنند. و امروز، عمده کسانی که به صورت علمای جوان شهرها یا ائمه جمعه یا افراد شورای عالی قضایی، فقهای شورای نگهبان و مسئولان روحانی و بنام مملکت و تعداد متنابهی از نمایندگان مجلس که سنشان مقداری بالاتر است (و) به انقلاب خدمت میکنند، همه، شاگردان آن روز امام هستند. ما بهترین خاطرات علمی و تحصیلی خود را از دوران 9 سالهای که در قم بودیم، داریم.
در اولین سال ورودم به قم (سال 33 )، کلاس دوازدهم را به طور متفرقه امتحان دادم و دیپلم کامل گرفتم و بعد از مدتی در دانشکده «الهیات» به ادامه تحصیلات دانشگاهی پرداختم، ولی چون درسهای الهیات برای ما تازگی نداشت، ما اصولاً به تحصیلات قم ادامه میدادیم و هفتهای یکی دو بار در بعضی از دروس که لازم بود، به تهران میآمدیم و شرکت میکردیم. حدود سال 37 بود که دوره لیسانس دانشگاه را تمام کردم، بعد از مدتی که در قم مشغول بودم، توانستم دوره دکتری را هم ادامه دهم. همچنین، یک دوره فوقلیسانس امور تربیتی را در دانشکده «ادبیات» تهران گذراندم. ما همه علاقهمند بودیم که حوزه قم، از نظر نوع مطالعات و مسایل طرح شده و همچنین، از نظر تحقیقات علمی، فکری و فلسفی تحرک جدید داشته باشد که خوشبختانه این نهضت از چند سال قبل شروع شده بود. اولین جهش این حرکت، از طرفی توسط امام و از طرف دیگر، توسط علامه طباطبایی و شاگردانشان آقایان منتظری، بهشتی، مشکینی و دیگران بود. ما نیز به لحاظ اقتضای سنمان، در دورههای دوم درس این اساتید بزرگ شرکت کردیم و تقریباً، بعد از شش سال که از آغاز این حرکت میگذشت، به این جریان پیوستم. نهضت تالیف و تحقیق و ترجمه و کارهای مطبوعاتی تازه شکل میگرفت و ما به کمک چند نفر از دوستان، از جمله آقای هاشمی رفسنجانی و آقای مهدویکرمانی و عدهای دیگر از دوستان، مکتب تشیع را به راه انداختیم و از سال 36 سالنامه و بعدها فصلنامه منتشر کردیم که بعد از انتشار هفتمین سالنامه آنرا توقیف کردند و نکته جالب اینجا بود که آن روزها تیراژ کتابها بین 1000 الی 3000 بود، ولی وقتی ما اولین سالنامه را اعلام کردیم و قبوض مربوطه را فروختیم، (چون بودجه نداشتیم، از طریق فروش قبوض درصدد تهیه مخارج چاپ سالنامه شدیم) و مردم در هر صورت مقالات و نویسندگان را مشاهده کردند، به قدری استقبال شد که مجبور شدیم 10000 نسخه چاپ کنیم، و باز تقاضا به قدری زیاد شد که مجدداً 50000 نسخه دیگر منتشر کردیم. در آن روز تیراژ 15000 بسیار جالب و شاید واقعاً، بینظیر و به هر حال، جریان تازهای بود
در کنار این فعالیت، طبق عادتی که طلاب آن روز داشتند، ما هم به منبر میرفتیم و سخنرانی میکردیم. خاطرم هست، اولین بار که سال 37 توقیف شدم، مقارن با سالی بود که دولت ایران، اسرائیل را (دو فاکتور یا دوفاکتور (اختلاف نسخه)) برسمیت شناخته بود. در آبادان، در منبری سخنرانی میکردم که شدیداً به این مسأله حمله کردم که توسط شهربانی آبادان دستگیر شدم، این اولین برخورد من با رژیم بود. آن روزها هنوز مسأله دستگیری روحانی بسیار نادر بود.
در سال 41 به تهران آمدم، چون در آن روزها، صحبت از این بود که نمایندهای از حوزه علمیه قم برای تبلیغات اسلامی به کشور ژاپن برود و بنده را پیشنهاد کرده بودند، به این منظور به تهران آمدم تا مقدمات کار را فراهم کنم. لازم بود که یک دوره زبان انگلیسی که زبان دوم آنها بود، ببینم. منتهی این سفر به علت مشکلاتی که پیش آمد، به تاخیر افتاد و به آغاز مبارزات روحانیت به رهبری امام بزرگوارمان در اواخر سال 41 منتهی شد. یعنی 6 الی 7 ماه از سکونت من در تهران گذشته بود که مبارزه آغاز شد. بهتر دیدم که در ایران بمانم و در جریان مبارزه همکاری کنم.